نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «شنبه وطن‌خواه»
مادر شهید تعریف می‌کند: شوق شهادت در چشم‌های شنبه موج می‌زد و این را بارها از راز و نیاز شبانه‌اش با خداوند شنیده بودم. خداوند هم دل پسرم را نرنجاند و او را به آرزوی دیرینه‌اش رساند.
کد خبر: ۵۸۲۶۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۲

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف می‌کند: جوان‌های پرشور و انقلابی با مشت‌های گره کرده شعار می‌دادند و مامورین امنیتی، هم دیوانه‌وار تیراندازی می‌کردند تا جمعیت متفرق بشوند ولی فایده‌ای نداشت که نداشت.
کد خبر: ۵۸۲۶۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۲

خاطره‌‌ای از شهید «علی صادقی»
پدر شهید تعریف می‌کند: با شروع انقلاب در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد و اعلامیه‌های امام را در روستا پخش می‌کرد. فعالیت‌هایش بسیار چشمگیر بود. او عضو پایگاه بسیج در روستای بهمنی بود. درسش را نیمه‌ تمام رها کرد و رفتن به جبهه را وظیفه شرعی خود می‌دانست.
کد خبر: ۵۸۲۴۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف می‌کند: عبدالمجید هر وقت از مرخصی می‌آمد برای همه کتاب احکام می‌آورد، به معنویت خیلی اهمیت می‌داد. از جبهه که برمی‌گشت زیر کولر آبی نمی‌خوابید، حصیری می‌انداخت توی حیاط و استراحت می‌کرد. می‌گفت؛ دوستانم زیر تیر و ترکش و آتش هستند آن وقت من زیر کولر بخوابم؟
کد خبر: ۵۸۲۳۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «علی اسپرم»
پسر عمه شهید تعریف می‌کند: شهید همیشه می‌گفت؛ تنها یک آرزو دارم، اینکه در راه اسلام شهید شوم و سربلند باشم. در آخر هم شهادت نصیبش شد و جانش را در راه اسلام فدا کرد. همیشه با هم درد و دل می‌کردیم. هر دو آرزو داشتیم شهید شویم اما شهادت نصیب من نشد.
کد خبر: ۵۸۲۳۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۶

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله احمدی‌زاده شغویی»
دوست و همکار شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت؛ من عاشق شهادتم و می‌خواهم با شهید شدنم به معشوق واقعی برسم، تا زمانی که به شهادت برسم به جبهه می‌روم.
کد خبر: ۵۸۲۱۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۴

خاطره‌‌ای از شهید «مصیب عارف‌نیا»
دوست و همکار شهید تعریف می‌کند: گوشه‌ای نشستیم تا نماز جماعت اقامه شود و از آن جایی که شهید، قلب و نیت پاکی داشت، به خواست خداوند متعال، همان فردی که باید آخرین امضا را بر روی اوراق ما می‌زد همان لحظه به مصلی آمد و نزدیک ما نشست.
کد خبر: ۵۸۲۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۱

کتاب «بی‌خداحافظی برگرد» به اهتمام «اعظم پشت مشهدی» گردآوری و تالیف شده است که به صورت زندگینامه و خاطراتی از شهید «قنبر زارع تازیانی» می‌باشد.
کد خبر: ۵۸۱۹۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «حسین احمدی طیفکانی»
همسر شهید تعریف می‌کند: کمک به دیگران را دوست داشت و همیشه به اندازه توانش به نیازمندان کمک می‌کرد. گاهی که در ایستگاه شهید میرزایی به‌ عنوان جانشین فرمانده مشغول بود، از من می‌خواست غذایی آماده کنم تا برای سربازان ببرد.
کد خبر: ۵۸۱۹۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «حسین روشی»
مادر شهید تعریف می‌کند: او نوحه‌خوان مراسم‌های امام حسین (ع) بود و ارادتی ویژه به اهل‌بیت (ع) داشت. عاشق علم و تقوا بود و پیروی از ولایت‌فقیه را بر خود واجب می‌دانست. وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود، تمام اختیارات را به خود او سپردیم.
کد خبر: ۵۸۱۹۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۹

خاطره‌‌ای از شهید «یوسف دقت»
همرزم شهید تعریف می‌کند: یوسف جوانی بود که مورد غضب گروهک روسیاه منافقین و گروه تروریست اشرف دهقان قرار داشت. همیشه با آن‌ها جنگ فرهنگی و لفظی داشت. این گروهک‌ها افراد پاک و ناب را برای ترور انتخاب می‌کردند و...
کد خبر: ۵۸۱۸۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۸

خاطره‌‌ای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: لای منگنه گیر کرده بودیم و راه پس و پیش نداشتیم. خدا خیرش بدهد یکی از بچه‌ها شهامت به خرج داد و با پرچم لشکر ثارالله روی خاکریز رفت و داد زد؛ تیراندازی نکنید ما خودی هستیم، ما بچه‌های ثارالله هستیم.
کد خبر: ۵۸۱۷۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۷

خاطره‌‌ای از شهید «یوسف دقت»
خواهر شهید تعریف می‌کند: چهارده ساله بود که به عضویت گروه‌های انقلابی در آمد و فعالیت‌های سیاسی‌اش را آغاز کرد. در کنار فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی دیگرش در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به کار شد، سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد.
کد خبر: ۵۸۱۵۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴

خاطره‌‌ای از شهید «غلامعباس آتش‌دهقان»
خواهر شهید تعریف می‌کند: به شهید گفتم؛ غلامعباس! برگرد... هنوز وقت داری... بیا با هم به دبیرستان برویم، درس بخوانیم، دیپلم بگیریم اما غلامعباس مرغش یک پا داشت و گفت؛ تو برو! زمانی که جنگ تمام شد من هم ادامه تحصیل می‌دهم.
کد خبر: ۵۸۱۵۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۴

خاطره‌‌ای از شهید «مصطفی ابراهیم‌نژاد مرادی»
همسر شهید تعریف می‌کند: بخشی از درآمدش را وقف بچه‌های بی‌سرپرست، بیماران و نگهداری از ایتام و معلولین می‌کرد. وقت غذا خوردن، همسایه‌های بی‌بضاعت و بی‌سرپرست را در اولویت قرار می‌داد و مقداری از غذا را به درب منزل آنها می‌برد.
کد خبر: ۵۸۱۲۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۲

خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل فرخی‌نژاد»
همرزم شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت؛ به دلم برات شده در این عملیات پیش رو (کربلای پنج، شلمچه) شهید می‌شوم. دعا کن شهید بشوم. تو دعایت مستجاب می‌شود.
کد خبر: ۵۸۱۲۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۱

خاطره‌‌ای از شهید «منصور ارجمندی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: خیلی کنجکاو شدم دلیل کارهایش را از او پرسیدم به من گفت؛ این یک عبادت است اگر شب‌ها پست نگهبانی بدهید، چشم‌ها در آتش دوزخ نمی‌سوزد.
کد خبر: ۵۸۱۱۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰

خاطره‌‌ای از شهید «جهانگیر سالاری»
همسر شهید تعریف می‌کند: همسر شهیدم کارهایی انجام می‌داد که دوست نداشت کسی از آن باخبر شود. مثلاً هر ماه بخشی از حقوقش را به نیازمندان کمک می‌کرد و هیچ‌وقت نمی‌خواست کسی از این موضوع باخبر شود.
کد خبر: ۵۸۰۹۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۷

خاطره‌‌ای از شهید «عیسی تاور»
مادر شهید تعریف می‌کند: یک روز خیلی مریض بودم، هر دکتر و پزشکی که می‌رفتم مداوا نمی‌شدم، به شهیدم متوسل شدم. در عالم خواب یک لیوان آب به من داد که به شیرینی و زلالی آن آب تا به حال ندیده بودم
کد خبر: ۵۸۰۸۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۶

خاطره‌‌ای از شهید «کاظم رضوی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: یک عکاس ایرانی آمریکایی از پدرم دعوت کرد تا به کشور امارات برود و در مغازه آن‌ها مشغول به کار شود ولی ایشان در پاسخ به دعوت عکاس گفت؛ چیزی از عمرم باقی نمانده است و می‌خواهم در راه امام و شهدای کربلا مبارزه کنم تا شهید شوم.
کد خبر: ۵۸۰۷۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۵