قسمت نخست خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل میکند: «مجید نشسته بود روی سجاده. دستانش را بالا برده بود و میگفت: الهی العفو! العفو! گریه افتاد. سر به سجاده برد و گفت: خدایا! شهادت رو قسمت من کن! گفتم: خدایا! حالا که این بچه عاشق تو شده من راضیام بره جبهه.»
کد خبر: ۵۷۹۴۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۵
خاطرهای از شهید «اسحاق سالاری»
مادر شهید تعریف میکند: زمانی که میخواست به جبهه برود به او گفتم؛ پسرم از رفتنت ناراحت نیستم، چون تو تنها فرزند من نیستی بلکه تو از خدا و برای خدایی، من تو را برای مال دنیا نمیفرستم بلکه برای خدا میفرستم.
کد خبر: ۵۷۸۹۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۵
خاطرهای از شهید «حسین دامنباغ»
برادر شهید تعریف میکند: بارها بعد از نماز دیده بودم، دعا میکند شهید شود. اما هیچ وقت از یاد نمیبرم روزی را که احمد مجرد به شهادت رسید. اول محرم سال 1360 بود. من باید خبر شهادت احمد را به حسین میدادم. وقتی به خانه آمد و خبر را به او دادم...
کد خبر: ۵۷۸۹۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۸
خاطرهای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
پدر شهید تعریف میکند: بعدها در یکی از مدارس راهنمایی میناب هم مدیر شد و هم معلم، با روحیهای که داشت، جوی مذهبی ایجاد کرده بود که خیلیها نمیپسندیدند. مرتب گزارشش را به ساواک و شهربانی میدادند ولی او دست بردار نبود.
کد خبر: ۵۷۸۸۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۴
خاطرهای از شهید دانشآموز «علی غریبی»
برادر شهید تعریف میکند: برادرم جوانی خوش اخلاق و خوش برخورد بود که همه او را دوست داشتند. یادم میآید اولین بار که به جبهه رفت به علت اینکه سن قانونی رفتن به جبهه را نداشت شناسنامهاش را دست کاری کرده بود تا بتواند به جبهه برود.
کد خبر: ۵۷۸۸۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
خاطرهای از شهید «حاجعلی غلامحسینی»
فرزند شهید تعریف میکند: پدرم تمام وقت، انرژی خود را صرف فعالیتهای انقلابی میکرد، چون از بطن سرزمینی محروم برخاسته بود. همواره سعی میکرد هر آنچه دارد را به ستمدیدگان و محرومان ببخشد.
کد خبر: ۵۷۸۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
خاطرهای از شهید «اسماعیل فرخینژاد»
برادر شهید تعریف میکند: عمده فعالیتهای شهید به دوران انقلاب و بعد از جنگ برمیگردد. زمان انقلاب به دور از چشم خانواده در میتینگها، همایشها و راهپیماییها شرکت میکرد و از روزی که جنگ شروع شد تا روزی که به شهادت رسید به طور منظم و مرتب در جبهه بود.
کد خبر: ۵۷۸۸۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۲
خاطرهای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
همرزم شهید تعریف میکند: سپاه برای اعزام به جبهه درخواست نیاز کرده بود. امام فرموده بودند؛ هر کس توانش را دارد و میتواند، به جبهه برود. سید عزمش را جزم کرده بود برود، اما ما اصرار داشتیم بماند، اگر او میرفت، تکلیف پایگاهمان چی میشد.
کد خبر: ۵۷۸۷۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶
خاطرهای از شهید «احمد مجرد»
خواهر شهید تعریف میکند: همیشه احمد را در خواب میدیدم، با روی باز و چهرهای نورانی، کنارم مینشست و راهنماییم میکرد. میگفت؛ از رحمت خدا ناامید نشوید و بعد راه حلی برای مشکل پیش آمده پیدا میکرد و میرفت. من ایمان دارم که برادرم زنده است و شاهد اعمال ماست.
کد خبر: ۵۷۸۷۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۵
خاطرهای از شهید «جعفر حاجتی بیکاه»
برادر شهید تعریف میکند: روزی که میخواست به جبهه برود دو تا از برادران دیگرم در جبهه حضور داشتند، مادرم به جعفر گفت؛ صبر کن تا برادرانت از جبهه برگردند بعد از آن میتوانی به جبهه بروی.
کد خبر: ۵۷۸۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۵
خاطرهای از شهید «عباس محبی»
برادر شهید تعریف میکند: عباس در زمانی که تظاهرات و شعارنویسیها به صورت علنی بود و همهی مردم دست به دست هم داده بودند او نیز به همراه دوستانش شروع به فعالیت نمودند و اغلب در قسمتهایی از شهر که تراکم نیروهای طاغوت و ساواک بیشتر بود فعالیت میکردند.
کد خبر: ۵۷۸۵۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۱
خاطرهای از شهید «قنبر عسکری کوویی»
مادر شهید تعریف میکند: پسرم خیلی تواضع داشت، وقتی به خانه میآمد کمکم ظرفها و لباسها را میشست. وقتی به او اجازه نمیدادم که این کارها را انجام دهد به من میگفت؛ مادر من برای اینکه خدا از من راضی باشد کمکت میکنم.
کد خبر: ۵۷۸۴۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۳۰
خاطرهای از شهید «حسین دهقانی سیاهکی»
مادر شهید تعریف میکند: پسرم همیشه میگفت؛ من باید بروم و برای حفظ اسلام در راه خدا خون بدهم. آنهایی که به جبهه رفتهاند هم مانند من پدر و مادری داشتند و من خونم رنگینتر از دیگران نیست، باید از میهن خود دفاع کنم.
کد خبر: ۵۷۸۳۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۹
خاطرهای از شهید «محمدرضا خسروانی خمسه»
مادر شهید تعریف میکند: یک روز که به دریا رفته بود نتوانست ماهی صید کند. آمد منزل و به من گفت؛ شرمنده مادر! دست خالی برگشتم، انشاالله فردا صبح با توکل بر خدا و مدد گرفتن از حضرت زهرا(س) قطعاً دست خالی بر نمیگردم...
کد خبر: ۵۷۸۰۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۴
خاطرهای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
همرزم شهید تعریف میکند: هر جا میبریدیم و کم میآوردیم میرفتیم پیش سید. با بیانی شیرین و خواندن حدیث و روایت به بچهها روحیّه میداد. نماز شبش ترک نمیشد. قبل از هر عملیاتی وصیّتنامه مینوشت، منتظر شهادت بود.
کد خبر: ۵۷۸۰۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۳
مادر شهید «جواد نصرالدینی فرد زنجانی» میگوید: پسرم به قدری به شهادت علاقه داشت که یک بار به من گفت: مامان شما نمی دونید شهادت چقدر لذت بخشه و اینکه انسان با شهادت به ملاقات معبودش بره.
کد خبر: ۵۷۸۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۳
خاطرهای از شهید «منصور عامری سیاهویی»
دوست و همکار شهید تعریف میکند: منصور آن روز با هزینه خودش به بندرعباس رفت و از جیب خودش وسایل مورد نیاز را خریداری کرد و دوباره به تعمیرگاه برگشت و هیچگاه از هزینههایی که بابت تعمیر ماشین سازمان کرده بود حرفی نزد. او خالصانه خدمت میکرد.
کد خبر: ۵۷۷۸۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۱
خاطرهای از شهید «علی موتمنی احمدی»
خواهر شهید تعریف میکند: پای راستش شکسته بود، یک روز بهم گفت بیا برویم به اطراف روستا سر بزنیم، وقتی با هم رفتیم، کنار مزار شهدا نشست، پایش را دراز کرد و گفت چه خوب است که اینجا بخوابم...
کد خبر: ۵۷۷۷۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۸
خاطرات شهدا
فرزند شهید تعریف میکند: پدرم خیلی عاشق نماز بود و همیشه نمازش را با صوت زیبا و عاشقانهای میخواند. پدرم همیشه به ما میگفت؛ همهی کارهایتان به نمازتان بستگی دارد.
کد خبر: ۵۷۷۶۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۷
خاطرهای از شهید «خداداد آبسالان»
مادر شهید تعریف میکند: وقتی ماه محرم از راه میرسید لباس مشکیاش را همیشه کنار دستش میگذاشت و دیگر نمیشد او را در خانه پیدا کرد. یا در مسجد و یا در حسینیه بود. علاقه خاصی به امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) داشت...
کد خبر: ۵۷۷۵۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۶