خاطراتی از شهدای ماه مبارک رمضان
همسر شهید «محمدعلی یوری» نقل می کند: شب احیا ماه رمضان که از مصلی به خانه آمدم آن شب خوابی دیدم که یک شهید بالای سر من ایستاده و می گوید: بلند شو و این گوسفند را بکش و تقسیم کن، شوهرت از بلا دفع شده است.
کد خبر: ۵۸۷۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۱۲
خاطرهای از شهید «علی گشوییزاده»
خواهر شهید تعریف میکند: یادم هست علی آن زمان تنها 15 سال داشت، اما غیرت و نوعدوستیاش به قدری شگفتانگیز بود که هر کسی را تحت تأثیر قرار میداد. وقتی میدید مردم در حال ساختن سنگرها هستند، بیدرنگ به کمکشان میشتافت.
کد خبر: ۵۸۷۲۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۶
خاطرهای از شهید «صادق کهوری»
همسر شهید تعریف میکند: شهید، مردی از جنس صداقت و راستی بود. یک روز، نزدیک به یک قابلمه طلا پیدا کرد و آن را به خانه آورد. هیچ چیز نتوانست مانع از تلاش او برای یافتن صاحب آن طلاها شود. روزها و شبها گذشت.
کد خبر: ۵۸۷۲۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۶
خاطرهای از شهید «عبدالمحمد عراقیزاده»
پدر شهید تعریف میکند: شهید نیز مقالهای نوشت و آن را در مراسم خواند. مقاله او به عنوان بهترین مقاله انتخاب شد و در آن زمان 30 تومان به عنوان جایزه دریافت کرد. پسرم پس از دریافت جایزه، آن پول را بین دوستانش تقسیم کرد.
کد خبر: ۵۸۷۱۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۴
خاطرهای به مناسبت سالروز شهادت شهید «عبدالرسول گرزین»
پدر شهید «عبدالرسول گرزین» نقل می کند: در مورد قدرت های شیطانی می گفت: آنقدر باید بجنگیم تا این شیطان ها را بیرون کنیم و می گفت: این جنگ به ما تحمیل شده و ما باید یار و یاورامام خمینی باشیم و به فرمان او گوش دهیم.
کد خبر: ۵۸۶۹۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۲/۰۱
خاطرهای از شهید «خانعلی ملایی سیروئی»
فرزند شهید تعریف میکند: پدرم بسیار پایبند نماز و روزه بود. همیشه قرآن میخواند و دستانش برای دعا رو به آسمان بلند میشد. تا جایی که سنم اجازه میدهد و پدر را به خاطر دارم، همیشه او را مردی باایمان و مهربان شناختهام.
کد خبر: ۵۸۶۷۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۳۰
خاطرهای از شهید «محمد تاجدینی»
مادر شهید تعریف میکند: سه ماه بعد که برگشت، دختر خالهاش را به عقدش درآوردیم، اما شوق جبهه هنوز در دلش بود. به همسرش گفته بود که اجازه رفتن بدهد، و او هم با دستان خودش لباس رزم بر تن شوهرش کرد و راهیاش ساخت.
کد خبر: ۵۸۶۶۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۸
خاطرهای از شهید «بختیار شهریاری کوتک»
همسر شهید تعریف میکند: پس از چندین بار عمل جراحی امیدم را از دست داده بودم و گمان میکردم دیگر قادر به راه رفتن نیستم. تا اینکه یک شب همسرم را در خواب دیدم که با یک ظرف حاوی شیر برنج وارد اتاقم میشود.
کد خبر: ۵۸۶۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۳
خاطرهای از شهید «مجید بلبل»
پسر عموی شهید تعریف میکند: وقتی وارد غسالخانه شدم و پیکر پاک مجید را دیدم در آن لحظات غیرقابل وصف دیدم که چهرهاش همان چهرهای بود که هفته قبل از شهادتش به من گفته بود که لبخندم را فراموش نکن و دقیقاً همان چهره را داشت.
کد خبر: ۵۸۶۲۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۲۱
خاطره
دوست شهید تعریف میکند: اسماعیل هم مثل پدر و مادرش خیلی با ادب و با شخصیت بود. وقتی به بهانهی مدرسه رفتن با او دوست شدم پی بردم که تربیت اسلامی و قرآنی دارد. اسماعیل بر خلاف خیلی از بچههای محله، اخلاقگرا و بسیار پایبند به شئونات اسلامی بود.
کد خبر: ۵۸۵۷۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۵
خاطره خودنوشت شهید رستمی «5»
شهيد «هوشنگ رستمی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «مثل بيشتر روزها، روز 24 بهمن را شروع کرديم، هوا آفتابی بود و حتی يک تکه ابر در آسمان پيدا نبود. آن روز هلیکوپترها 3 سری آمدند و همراه خود مقداری وسایل سوخت و تعدادی نیروی پاسدار برای تعويض پاسداران آوردند...»متن کامل خاطره پنجم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۸۵۴۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۲
خاطرهای از شهید «محمد آبسواران»
همسر شهید تعریف میکند: همسرم شجاع و دلیر بود و از هیچ کس جز خداوند نمیترسید. محمد بسیار بخشنده بود و هرآنچه داشت را بیدریغ به مردم مستضعف میبخشید.
کد خبر: ۵۸۵۳۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۱۰
خاطرهای از شهید «ابراهیم خاکیزاده»
برادر شهید تعریف میکند: یادم هست بیشتر اوقات برای درس خواندن به ساحل میرفت و اهمیت زیادی به درس و تحصیل میداد. همین علاقه و اشتیاقش به درس باعث شد که پس از پایان تحصیلات، برای آموزش علم به دیگران، سربازی را در قالب سرباز معلمی انتخاب کند.
کد خبر: ۵۸۵۲۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۸
خاطرهای از شهید «علی سایانی»
پدر شهید تعریف میکند: وقتی به خانه آمد، به او گفتم؛ باباجان، چرا به ما چیزی نگفتی؟ اگر خبر میدادی، میتوانستم راهنماییات کنم. شهید با لبخند جواب داد؛ پدرجان، مهم این است که اخلاق، رفتار و اعمالمان قرآنی باشد.
کد خبر: ۵۸۴۹۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۳
خاطرهای از شهید «احمد سالاری»
برادر شهید تعریف میکند: دیدم که احمد با دو نفر از بسیجیها مشغول صحبت است. همان لحظه خمپارهای نزدیکشان فرود آمد، اما خوشبختانه آسیبی ندیدند. همانجا بود که فهمیدیم احمد برای دفاع از وطنش مصمم است و خودش را برای جنگ آماده کرده است.
کد خبر: ۵۸۴۸۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۲
خاطرهای از شهید «عبدالله مرادی»
مادر شهید تعریف میکند: به او گفتیم؛ هنوز وقت خدمت رفتنت نرسیده. اما او با اطمینان پاسخ داد؛ من باید برای دفاع از دین و میهنم به خدمت بروم و تا وظیفهام را کامل انجام ندهم برنمیگردم.
کد خبر: ۵۸۴۷۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۱
انتشار به مناسبت روز پدر،
تو عالم رؤیا دیدم که پدرم آمده و گفت دخترم بیا تا جایگاهم را نشانت دهم. خواهرم میگفت پدر رو به من کرد و گفت: خودت نگاه کن ببین بابات کجاست؟!خواهرم تعریف میکرد کنار پدرم گلهای قشنگی دیدم که مشابهی در دنیا نداشتند. مجید فرزند شهید «ابراهیم باقری» روایتی را از پدر شهیدش بیان میکند.
کد خبر: ۵۸۴۴۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۴
خاطرهای از شهید «غلام داوری»
برادر شهید تعریف میکند: خودم از زبان پدرم شنیدم که میگفت؛ حدود دو یا سه روز قبل از اینکه خبر شهادت فرزندم را رسماً توسط مسئولین وقت بشنوم در خواب دیدم که غلام شهید شده و حتی اطلاع داشتم که از کدام قسمت بدنش نیز مجروح شده است.
کد خبر: ۵۸۳۹۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۷
خاطرهای از شهید «غلام دمشناس»
مادر شهید تعریف میکند: پانزدهم دی ماه سال 1358 بود که به تحریک ضد انقلابیون بین مردم درگیری صورت گرفته بود. از غلام خواستم که پدرش را به درمانگاه ببرد، اما حاضر به رفتن نشد چون با بچهها در مسجد قرار گذاشته بود و هر چه به او گفتیم که همه جا ناامن است بیرون از خانه نرود، قبول نکرد.
کد خبر: ۵۸۳۶۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف میکند: چند شب قبل از شهادتش یا همان شب شهادت، خواب امام خمینی(ره) را دیدم که با چند آقای نورانی به خانهی ما آمده بودند! حیاط خانه با حضور آنها بسیار روشن شده بود. هر چهار نفرشان به اتاق عبدالمجید به راه افتادند.
کد خبر: ۵۸۳۴۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۲